جدول جو
جدول جو

معنی منفی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

منفی کردن
نفي
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منفی کردن
Negate
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منفی کردن
nier
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منفی کردن
否定
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
منفی کردن
negare
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منفی کردن
negieren
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منفی کردن
zaprzeczać
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منفی کردن
отрицать
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به روسی
منفی کردن
заперечувати
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منفی کردن
ontkennen
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
منفی کردن
negar
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منفی کردن
नकारना
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
منفی کردن
否定する
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منفی کردن
membantah
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منفی کردن
olumsuzlamak
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منفی کردن
부정하다
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
منفی کردن
להכחיש
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
منفی کردن
অস্বীকার করা
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منفی کردن
انکار کرنا
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
منفی کردن
ปฏิเสธ
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منفی کردن
negar
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منفی کردن
kukanusha
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ءِ کَ دَ)
انکار کردن. گفتن که نیست. (یادداشت مؤلف) :
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
حافظ.
، دور کردن، از شهر بدر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبعید کردن. بیرون کردن: ملک بفرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت. (گلستان چ دکتر یوسفی ص 81) ، نیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نفی کردن فرزند را، بیزاری جستن از او. (یادداشت مؤلف) ، باطل کردن. نسخ کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نفی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافی کردن
تصویر صافی کردن
صاف کردن تصفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفس کردن
تصویر تنفس کردن
رخیدن دم بر کشیدن هنیدن هوییدن نفس کشیدن دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنکی کردن
تصویر خنکی کردن
بی مزگی کردن، لوس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنثی کردن
تصویر خنثی کردن
بی سو کردن خنزکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنفش کردن
تصویر بنفش کردن
کبود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفی کردن
تصویر نفی کردن
انکار کردن، گفتن که نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منی کردن
تصویر منی کردن
از خود لاف زدن بخود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفی کردن
تصویر مخفی کردن
پنهان کردن نهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منی کردن
تصویر منی کردن
((مَ. کَ دَ))
لاف زدن، به خود بالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنثی کردن
تصویر خنثی کردن
بی کنش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
نهان کردن، پنهان کردن، پوشیدن، مکتوم داشتن
متضاد: برملا کردن، فاش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد